مبارزه به روایت سید احمد هوایی- 30
مسلح تا ورودی بیت امـام(ره)
مرتضی میردار
ماجرای دیگری هم وجود داشت که برای من خیلی تکاندهنده بود. من مرتباً برای هماهنگی به ستاد سر میزدم. نیرو نبود و باید نیرو میگرفتم. اوضاع عجیبی بود و روزی نبود که منافقین سه چهار تا ترور و انفجار متعدد انجام ندهند. 140-130 نفر در مناطق شمال کشور اختلاف پیدا کرده بودند. اینها با اسلحه از خیابان یاسر آمده بودند بالا تا دم پارک یاسر و پاسدارها نتوانسته بودند جلویشان را بگیرند. مسلح تا پشت کوچۀ حسینیه آمده بودند. به ما خبر دادند و ما هم در ستاد مرکز در پاسداران بودیم. آن وقت هم همیشه با موتور این طرف و آن طرف میرفتم. آمدم و دیدم، یاحسین، خود ما هم نمیتوانیم برویم جلوتر. همه مسلح بودند. آن موقع آنجا یک درب نازک لکنته داشت که بعد آن را عوض کردیم. این در را هل میدادند.
من به هر بدبختی که بود، خودم را رساندم آنجا. شلوغ کرده بودند و میخواستند بروند امام را ببینند.
از یک نفر تا صدهزار نفر، همه میخواستند مشکلاتشان را به امام بگویند. بیت ماجراهای خیلی زیادی داشت. تکتک آنها مشکل خودشان را داشتند که میخواستند بروند و با امام مطرح کنند، من بدبخت هم مشکل خودم را داشتم که اینها تا اینجا با اسلحه آمده بودند. اینها در حسینیه و خانۀ امام بودند و کافی بود خدای نکرده دو تا تیر در برود. اما از آنجا که خواست خدا بود که امام را برای ما نگه دارد و به فرمایش قرآن، خوشبختانه دشمنان ما از احمقها هستند، کسی نتوانست در بین اینها نفوذ کند و کار را به جاهای خطرناک بکشاند، وگرنه فاجعۀ بزرگی پیش میآمد. سریع گفتم، «نمایندهتان کیست؟» گفتند: «ما نماینده نداریم و همهمان نماینده هستیم.» گفتم، «باید سه تا نماینده انتخاب کنید.» ساکتشان کردیم و سه تا نماینده انتخاب کردند. به نمایندهها گفتم، «اسلحههایتان را بدهید دست یکی و بیایید داخل.» گفتند که ما اسلحههایمان را به دست کسی نمیدهیم. گفتم: «پس اسلحههایتان را تحویل اسلحهخانه ما بدهید و بیایید داخل.» اسلحه این سه تا نماینده را گرفتیم و آمدند داخل. پرسیدم: «حرف حسابتان چیست؟» کمی صحبت کردم و متقاعد شدند که بروند سر کوچه و همگی اسلحههایشان را تحویل اسلحهخانۀ ما بدهند و بیایند تا به کارشان رسیدگی شود. حدود یک ساعت و نیم با آنها صحبت کردم. راستش من خیلی ترسیده بودم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی نیفتد. به همۀ گردانهایی که در آنجا بودند، آمادهباش دادم. هم میخواستیم کسی از خانوادۀ حضرت امام از ماجرا خبردار نشود، هم میخواستیم مسئله را حل و فصل کنیم. بچهها را پشت باغ خسروشاهی و آن طرف کوچه سهراه یاسر و همه جا مستقر کرده و آمادهباش داده بودیم تا بالأخره کار خودمان را در حد توان کرده باشیم.
به هر حیله و ترفندی که بود، خدا کمکمان کرد و این آقایان را برگرداندیم و اسلحههایشان را در اسلحهخانه نگه داشتیم و همه را دست خالی برگرداندیم به حسینیه. بعد من با آقای صانعی1 صحبت کردم و گفتم قضیه از این قرار است و تازه در آنجا ماجرا را برای آقای صانعی شکافتم. آقای صانعی گفت: «وای! سید چهکار کردی؟» گفتم: «حالا دیگر شما جوش نزن. مسئله تمام است و ختم به خیر شد، ولی خطر بزرگی از سرمان گذشت.» پرسید «حالا چهکار کنیم؟» گفتم «من به اینها قول دادهام. خیلی ناراحتند و مسائلشان توی شمال بههم پیچیده. امام بیایند برای اینها دستی تکان بدهند که از اینها دلجویی بشود و بعد هم شما بروید با اینها صحبت کنید.» در آخر هم ایشان نیامد. آقای آشتیانی که قد بلندی داشت و نمایندۀ امام در ژاندارمری بود، آمد.
بعد حضرت امام آمدند و برای آنها دست تکان دادند و آنها شعار دادند که برای ما صحبت کنید. امام دست برایشان تکان دادند و گفتند: «نمایندۀ من میآید و با شما صحبت میکند» و رفتند. بعد آقای آشتیانی آمد و به آنها دلداری داد و با آنها صحبت کرد و اسم هفت هشت نفر را گرفت و به نحوی ماجرا حل و فصل شد.
پانوشت:
1- آیتالله شیخ حسن صانعی متولد 1313 در نیکآباد اصفهان، و برادر بزرگتر آیتالله یوسف صانعی، است. او از فعالان مبارزه علیه حکومت شاهنشاهی بود که توسط حکومت به تبعید در میناب و مرند و ایذه محکوم شد. صانعی در قیام 19 دی مردم قم نقشی مهم ایفا کرد و پس از ورود امام به ایران، از ملازمهای ایشان شد. او از تنظیمکنندگان ملاقاتهای امام خمینی با نخبگان و مردم بود. وی همچنین بارها از طرف حضرت امام خمینی مأمور امورات شرعی شد. صانعی در سال ۱۳۷۶ از طرف مقام معظم رهبری به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزیده شد. وی تابستان گذشته درگذشت.